گفتم: کاش باران بیاید ...
اولی گفت: نه! به خدا تازه دیروز پنجره ها را دستمال کشیدم .
دومی گفت: نه! همین هفته به درختان آب دادم، بگذار چند هفته ای بگذرد و تشنه شان شد بعد ...
سومی گفت: لباس هایم هنوز روی بندند، خشک شدند بعد دعاکن .
چهارمی گفت: باران؟! آن هم این وقت سال؟!
پنجمی گفت: اگر تعطیل اعلام کنند آمین می گویم ...
اما هفتمی چترش را هم برداشت. آمین بلندی گفت و پی کارهایش رفت .
رسم انتظار است دیگر! برای یکی گواراست و برای یکی هم ناگوار .
یکی فکرش را هم نمیکند و آن یکی چتر هم بر میدارد .
برای یکی درد سر است برای یکی هم غنیمت!
یکی پشت باران نشاط می بیند .طراوت و هیجان میبیند. دیگری هم سیل
میبیند، آشفتگی می بیند، سرما می بیند...
توی فکر ما آدم ها چه چیز ها که نمی گذرد!
یکی عادت کرده به خشکستانی که رسید دعای باران کند. یکی عادت کرده سد ببیند به روی همه خیر های در راه. ما همین هستیم که میبینی!
گاهی بخیل و طماع و بی فکر، گاهی گشاده رو و دست و دلباز و آمین
گو .
وقتی دلمان به این سمت میرود نه به تو فکر میکنیم، نه به باران وجودت و نه به روز آمدنت!
وقتی هم به آن سمت میرود همه جوره دست به سینه و مخلص و چاکر تو
هستیم .
امان از نفس ؛ که وقتی دل داد گرفتنش سخت میشود .
من باز هم دعا میکنم باران بیاید، چه بخواهند ؛ چه نخواهند ؛ باران که بیاید همه عاشق هستند .
" زبانت به همان دعوت میکند که عادتش دادی و نفست همان میخواهد که به آن الفاتش دادی " امام علی (ع(
:: موضوعات مرتبط:
امام مهدی(ع) ,
,
:: برچسبها:
گفتم: کاش باران بیاید ,
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4